مهرسانامهرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

مهرسانا جون

مهرسانا و توپ چراغدار

امروز بامهرسانا رفتیم پارک براش بستنی خریدم گفتم یکمشو مهرسانا میخوره بقیشم من میخورم . دقیقا برعکس شد!بچم رحم نکرد از تهشم نمیگذشت!!ولی یه قاشقشو خوردم که بادعواش همراه بود! بعد رفتیم اسباب بازی فروشی.همه چی گرون ٥٠گرم پلاستیک نداره میگه ٢٠هزارتومن!!!یه توپ دیدم توش چراغ  داشت وقتی میزدی زمین  هوا میرفت نمیدونی تا کجا میرفت......!براش گرفتم خیلی ذوق کرد
24 خرداد 1392

واکسن و مهرسانا

امروز رفتیم واکسن زنی برا مهرسانا یکم گریه کرد ولی معلوم شد که دردش طولانی مدته چون تاشب بهونه میگرفت  و گریه میکرد. رفتیم خونه دایی مهدی که تازه از مشهد اومده بودند با امیرحسین سرش گرم شد بهونه شم کم شد
19 خرداد 1392

روز پدر

امروز مراسم هفت امیرحسین بابای محمد باقر و محمد صادق مصادف شد با روزپدر!امروز به محمد باقر گفتن که بابات دیگه برنمیگرده دیگه نمیتونی رو دست بابات بخوابی میدونید چجوی؟ عموعلی بش میگه :آدما وقتی پیر میشن چی میشن؟ محمد باقر:عصا دستشون میگیرن! عموعلی:خیلی پیرشن؟ محمد باقر:میشینن رو ویلچر! عموعلی:خیلی  خیلی پیر شن؟ محمد باقر:خوب میمیرن دیگه! عمو علی:خوب بابا امیر هم تصادف کرده مرده محمد باقر بغض میکنه و دیگه گریش بندنمیاد ......................
3 خرداد 1392

غم از دست دادن بابای محمد باقر 5ساله و محمد صادق 3ماهه

پسر عموی مامان چند روز پیش از تهران  به سمت کاشان سوار ماشین یکی ازهمشهریا میشه که از جاده قدیم (به علت تعمیرات اتوبان )در حال حرکت بوده که شاخ به شاخ با یه کامیون برخورد میکنه که تا به بیمارستان برسه تموم میکنه که تو این تصادف راننده و یه سرنشین دیگه هم ازبین میره! روز بعدش به همراه مهرسانا و مامانش رفتیم کاشون.نمیدونید چه به این خانواده گذشت آخه ١٠روزپیش عروسی داداشش بود.شب بابای محمد باقر ومحمد صادق(امیرحسین)به آبجیش میگه آبجی من تا ١٠روز بیشتر زنده نیستم .اینم وصیتنامه ام یکیشو به مامان و یکیشم به دوستم دادم که مامان گفت خل نشو و پاره ش کرد.یکم پول هم کنار گذاشتم برای خرج مراسمم .روزی هم که این اتفاق میفته شب قبلش همین خواهرش خواب...
3 خرداد 1392
1